بهروز سپیدنامه- سايت ويرا -سالیان مدیدی است که آسیب‌های اجتماعی – به مفهوم عام کلمه – و خودکشی – به مفهوم خاص کلمه – مد نظر مسئولین و محققین استان ایلام قرار گرفته است و چنین التفاتی، قابل تقدیر و ستایش است.

مسئولین در راستای بررسی آسیب‌های اجتماعی، جلسات فراوانی برگزار نموده و محققین، پژوهش‌های متعدد و متنوعی در قالب اولویت‌های پژوهشی و پایان‌نامه‌ها دانشگاهی انجام داده‌اند. بی‌شک انتظار می‌رود که خروجی چنین اهتمامی، حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب باشد اما داده‌های تجربی چندان مؤید این امر نیستند. برخورد اداری مسئولین با آسیب‌های اجتماعی و سطحی‌نگری محققین در مطالعه‌های آن‌ها، مهم‌ترین کاستی‌های مقابله و مواجهه با آسیب‌های اجتماعی به شمار می‌روند. در این یادداشت  - با ارج نهادن به زحمات معدود محققین مجرب و مولد معنا و مفهوم - به برخی از خطاهای مسئولین و محققین در مواجهه با آسیب خودکشی و مطالعه‌ی رفتار خودکشانه  اشاره شده است:

 

1) برخورد اداری با آسیب

 

حافظ – علیه الرحمه – می‌فرماید:

 

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم، نامکرر است

 

 

وی دلیل نامکرر بودن روایت‌های واحد و یکسان عشق را، از یک سو، مهارت راوی در بیان روایت دانسته که به تنوع و تکثّر آن انجامیده و از سویی دیگر، مهارت مخاطب در شنیدن مطالب می‌داند که موجبات شگفتی شاعر را فراهم ساخته‌اند.

حکایت برخورد اداری با آسیب اجتماعی – به مفهوم عام کلمه- و خودکشی – به مفهوم خاص کلمه – در استان ایلام و احتمالاً سایر استان‌های کشور، حکایت، روایت قصه‌ای است که از هر زبان و در هر جلسه‌ای که می‌شنویم تکراری و ملال‌آور است. زیرا نه سخن بدیعی گفته می‌شود و نه اشتیاقی به شنیدن سخن وجود دارد و تنها به منظور ادای تکلیفی اداری، آسیبی را روی دایره می‌ریزند و در فرصتی محدود در خصوص آن به بحث تکراری می‌پردازند. جلساتی که تنها وجه تمایز آن‌، جا‌به‌جایی نقش‌ها است. به عنوان مثال، در جلسه‌ای شخص A رییس جلسه است و B و C و ... در نقش مدعوین و صاحب‌نظران ظاهر می‌شوند و در جلسه‌ای دیگر، B مدیر جلسه است و A و C و ...  ایفاگر نقش مدعو وصاحب‌نظرند و قس علی هذا.

 

2) تقلیل‌گرایی (Reductionism)

 

یکی از مشکلات اندیشه‌ی بشری در طول زمان، تقلیل تمام ابعاد پدیده به یک بُعد و قضاوت بر اساس آن بُعد می‌باشد. سعدی - علیه الرحمه – می‌فرماید:

 

تنگ چشمان نظر به میوه کنند 

ما تماشا کنان بستانیم

 

تقلیل پدیده‌ی خودکشی به ابعاد روان‌شناختی و علت العلل تلقی کردن متغیرهای روان‌شناسانه در پیدایش این آسیب و غفلت از سایر ابعاد این پدیده‌ی اجتماعی، غفلت یا تغافلی است که محققین و صاحب‌نظران، بارها مرتکب آن شده‌اند. اندیشمندان بر این یاورند که پدیده‌ی اجتماعی، ساختار پیاز مانند دارد و از لایه‌‌های متعددی تشکیل شده است. نظیر لایه‌ی مورفولوژی، فیزیولوژی و رفتارهای گروهی و جمعی. لایه‌ی مورفولوژی شامل خصوصیاتی است که مربوط به ساخت و ترکیب مادی‌اند نظیر محل سکونت. لایه‌ی فیزیولوژی مربوط به کارکرد و روابط و نهادهای درون جامعه است. رفتارهای گروهی و جمعی نیز شامل رویدادها، افکار، هیجانات، احساسات یا دیگر جنبه‌هایی است که یک گروه، طبقه یا حتی در ملت خاصی ممکن است وجود داشته باشند (محسنی، 1374: 15).

 

ژرژ گورویچ (Georges Gurvitch) در نقد  رویکرد تقلیل‌گرایانه در تحلیل پدیده‌های اجتماعی از چنین صورت‌های نادرستی تحت عنوان «اشکال کاذب» یا «دوگرایی کاذب» (False Dichotomy) یاد می‌کند. نظیر دوگرایی‌های زیر:

  1. دوگرایی کاذب فرهنگ‌گرایی و ساخت‌گرایی
  2. دوگرایی کاذب فرد و جامعه
  3. دوگرایی کاذب روان‌شناسی و جامعه‌شناسی
  4. بطلان باور عامل مسلط
  5. دوگرایی کاذب نظم و پیشرفت
  6. بطلان تکامل و فلسفه تاریخ
  7. بطلان قانون‌گرایی

 

بر اساس باور گورویچ، هیچ ساختی بدون فرهنگ شکل نمی‌گیرد و هیچ فرهنگی بدون ساخت متبلور نمی‌شود. فرد و جامعه دو عنصر غیر قابل تفکیک‌اند که بدون یکدیگر وجودی خارجی نخواهند داشت. روان‌شناسی و جامعه‌شناسی از لحاظ قلمرو مطالعه با یکدیگر متفاوت‌اند اما بررسی تمامیت جامعه هم بررسی ساخت اجتماعی «من»‌ها و «ما» ها را می‌طلبد و هم مطالعه‌ی ارواح و روان‌های آن‌ها. بر این اساس به جای دوگرایی باید رابطه‌ای دیالکتیکی بین روان‌شناسی و جامعه‌شناسی برقرار شود. ضمناً هیچکدام از عناصر، ابعاد و عوامل را به تنهایی و مجزا از دیگر عوامل، نبایستی به عنوان عامل مسلط فرض نمود (ابوالحسن‌تنهایی، 1374: 562-560).

 

آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) نیز اعتقاد دارد: در مطالعه‌ی انسان‌ها، وجود تنوع  و گوناگونی در نظریه‌ها ما را از جزم‌اندیشی نجات می‌دهد. رفتار انسان، پدیده‌ی پیچیده‌ای است که جنبه‌های بسیار متعددی دارد و بعید است که دیدگاه و نظر واحدی بتواند تمامی جنبه‌های آن را در نظر بگیرد (گبدنز، 1391: 194). گیدنز تقلیل‌گرایی در تفکر نظری جامعه‌شناختی را مورد انتقاد قرار داده و چنین آسیبی را تحت عنوان «دو راهی‌های نظری» عنوان نموده است که عبارتند از:

 

  1. ساختار و کنش
  2. وفاق و تضاد
  3. مسأله‌ی جنسیت
  4. مسأله‌ی توسعه‌ی اجتماعی مدرن

 

وی با طرح سئوالاتی، جنبه‌های دوگانه‌ی تفکر نظری را بدین‌صورت بیان نموده است: 

 

  1. آیا انسان‌ها به عنوان کنش‌گران خلاق، شرایط زندگی خود را کنترل می‌کنند یا نیروهای اجتماعی که بیرون از  اراده و اختیارند؟
  2. نظم و هماهنگی ویژگی جوامع است یا تضاد اجتماعی؟
  3. آیا جنسیت، مقوله‌ای عام و کلی است یا توسط زمینه‌های اجتماعی برساخت می‌شود؟
  4. توسعه‌ی جوامع مدرن آیا متأثر از عوامل اقتصادی است یا عوامل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی؟

 

از نظر گیدنز، تفکر نظری زمانی می‌تواند به درک تمامیّت پدیده‌ی اجتماعی نایل شود که قایل به دیالکتیک بین دو سر طیف دوراهی‌های نظری باشد و هر گونه تقلیل‌گرایی منجر به ارائه‌ی نظریه‌ای تک‌ساحتی خواهد شد (رک: همان 199-198).

 

جرج ریتزر (George Ritzer)  نیز اعتقاد دارد، تقلیل پدیده‌های اجتماعی به ابعاد خُرد و کلان و عین و ذهن، به درک نادرست آن خواهد انجامید. لذا در مطالعه‌ی پدیده‌های اجتماعی می‌‌توان به این سطوح چهارگانه توجه نمود. وی چنین ترکیبی را «فرانظریه» (Meta Theory) نام نهاد (رک: ریتزر، 1374: 644).

مطالعات خودکشی در استان ایلام نیازمند نوعی فرانظریه است که در آن شاهد ترکیب بین سطوح مختلف زیر باشیم تا به درک درستی از واقعیت اجتماعی نایل شویم:

 

الف) سطح کلان – سطح عینی

ب) سطح کلان – سطح ذهنی

ج) سطح خُرد – سطح عینی

د) سطح خُرد – سطح ذهنی 

 

3) خطای تحمیل  (تحمیل روش بر پدیده)

 

فلسفه‌ی هر علم به چرایی بهره‌گیری از آن می‌پردازد و فلسفه‌ی روش تحقیق نیز از این قاعده مستثنی نیست. بر تمامی پژوهشگرانی که چند واحد درسی روش تحقیق در دانشگاه می‌گذرانند واجب است که در خصوص فلسفه‌ی روش نیز مطالعه داشته باشند تا از «تحمیل روش بر پدیده» اجتناب ورزند. 

می‌گویند فردی در گرمای تابستان پالتو پوشیده بود. وقتی علت امر را از او جویا شدند، گفت: در مغازه ای که معمولا به صورت نسیه از آن خرید می‌کنم لباسی غیر از این پالتو پیدا نکردم. این تمثیل، زبان حال پژوهشگرانی است که تنها در فضای پارادایم پوزیتویستی نفس کشیده‌اند و از این پارادایم جز چند روش محدود و چند آزمون آماری دم دستی چیزی نمی‌دانند. 

محقق لازم است که پیش از ورود به بحث و مشخص کردن  پارادایم و روش تحقیق و به طور کلی حوزه‌ی روش‌شناسی(Methodology) به دو سئوال یا دو پیش فرض زیر پاسخ دهد:

 

الف) پیش‌فرض هستی شناسی (Ontology)

 

مطالعه‌ی فلسفی ماهیت وجود اعم از مطالعه‌ی علت خود وجود است (میرزایی، 1393: 1129). وجود‌شناسی به مطالعه‌ی ماهیت پدیده‌ی مورد بررسی می‌پردازد. اگر پدیده و واقعیت مورد مطالعه،  متکثر و خوانش‌پذیر باشد، ماهیت آن برساختی (Constructured Reality) است و اگر عینی، ماهیت آن اثباتی (Positive Riality). مطالعه‌ی واقعیت و پدیده‌ی اثباتی  مستلزم بهره‌گیری از روش‌های تحقیق کمی (Quantitative Method) است و برای مطالعه‌ی پدیده‌های برساختی باید از روش‌های تحقیق کیفی (Qualitative Method) استفاده نمود. و هر گونه تحمیل روش به پدیده بدون توجه به ماهیت اثباتی یا برساختی آن به خطاهای فاحشی منجر خواهد شد که باعث نامعتبر شدن یافته‌های پژوهشی می‌گردد. 

 

ب) پیش فرض معرفت شناختی (Epistemology)

 

معرفت‌شناسی به مطالعه‌ی معرفت و شناخت و نحوه‌ی دانستن ما دلالت دارد (میرزایی، 1393: 987). به عبارت دیگر، با توجه به ماهیت پدیده‌ی مورد مطالعه، غایت شناخت مورد نظر محقق چیست؟ آیا غایت او رسیدن به شناخت دقیق (Accurate) است یا شناخت عمیق (Interpretative)؟ شناخت دقیق شناختی متکی بر عدد و رقم است و خاص پدیده‌هایی است که ماهیت اثباتی دارند و شناخت عمیق به منظور درون‌فهمی پدیده‌های برساختی می‌باشد. در شناخت دقیق، محقق با پدیده فاصله دارد و آن را به صورت شیء می‌بیند. غایت او مطالعه‌ی فرضیاتی است که خاستگاه نظری و تجربی دارند. به عبارتی دیگر متکی بر داده‌های پیشینی است و پرسشنامه مناسب‌ترین تکنیک برای نیل به این شناخت می‌باشد. دورکیم در این خصوص اعتقاد دارد: «باید پدیده‌های اجتماعی را از بیرون مشاهده کرد و آن‌ها را درست به همان نحوی که پدیده‌های طبیعی کشف می‌شوند کشف کرد» (آرون، 1382: 411).

 

اکثریت قریب به اتفاق مطالعات انجام شده در خصوص خودکشی در استان ایلام در حوزه‌ی پارادایم اثبات‌گرایی و با بهره‌گیری از روش‌های تحقیق کمی مبتنی بر توزیع پرسشنامه انجام شده‌اند. در حالی که می‌دانیم، پدیده‌ی خودکشی دارای ماهیتی برساختی است و مطالعه‌ی آن نیازمند درون فهمی است. در مطالعات کمی انجام شده، محقق خودکشی را به عنوان عاملی بیرون از خود تلقی کرده و به بررسی کمی آن می‌پردازد. عنوان اکثر پژوهش‌های انجام شده نیز مؤید این مطلب است. «علل خودکشی ...» وقتی محقق از علل خودکشی دم می‌زند به این معنا است که  این علل را به عنوان عواملی پیشینی تلقی کرده و بدون رجوع به جامعه‌ی هدف و درون‌فهمی آن اقدام به طراحی ابزار نموده است. پرسشنامه در این وادی نظیر منوی غذایی است که به مشتری عرضه می‌گردد و او مجبور است که از بین غذاهای ارائه شده یکی را انتخاب نماید. حال ممکن است غذای مذکور متناسب با ذائقه‌ی او نباشد. پاسخگویان مجبورند نظر خود را در خصوص گویه‌هایی اعلام نمایند که خاستگاه آن‌ها، ذهن محققی است که منفک از پدیده‌ی مورد مطالعه است.

با توجه به ماهیت برساختی پدیده‌ی خودکشی، پیشنهاد می‌شود ابتدا روایت خودکشی در استان ایلام تدوین گردد. روایت واحدی که برایند روایت‌های متکثری است که از طریق تکنیک‌های کیفی نظیر مصاحبه‌های عمیق جمع‌آوری و تدوین می‌شوند. از طریق مطالعه‌ی نقاط تلاقی روایت‌ها می‌توان به ترسیم چگونگی تکوین پدیده پرداخت. در غیر این‌صورت شاهد محاکات کذب پژوهشگران از پدیده و ارائه‌ی «نمود» به جای «بود» خواهیم بود. بر این اساس ضرورت چرخش پارادایمی در مطالعات خودکشی در استان ایلام از پارادایم اثبات‌گرایانه به سمت پارادایم برساخت‌گرایی دوچندان می‌نماید. 

البته نویسنده این سطور منکر علمی و مستدل بودن روش‌های کمی در مطالعات پژوهشی نیست و بر این باور است که اگر این روش ‌به درستی انجام پذیرد و اعتبار یایی و اعتماد سنجی ابزار به دقت صورت بگیرد، می‌تواند در شناخت علمی پدیده‌های متناسب با آن، به خوبی ظاهر شده و ایفای نقش نماید.

 

4) توجه به علل و غفلت از ترجیحات

 

تأکید بر پیشینی بودن علل خودکشی توسط محققان، سبب شده است به جای توجه به «نظام ترجیحات» افراد، محققین تمام توجه خود را بر «علل» متمرکز نمایند. دورکیم برای اثبات رابطه‌ی علّی بین دو رخداد از «روش تغییرات متقارن» یاد کرده است. او بر این باور است که :  «برای اثبات این‌که نمودی علت نمود دیگر است، یک وسیله بیش نداریم و آن این است که باید موارد حضور و غیاب متقارن آن‌ها را مقایسه کنیم و ببینیم آیا تغییرات آن‌ها در اوضاع و احوال متفاوت حاکی از آن هست که یکی تابع دیگری است یا نه» (آرون، 1382: 419). به عبارتی دیگر، در صورت ظهور یک معلول باید شاهد ظهور علت آن نیز باشیم در غیر این صورت نمی‌توان به رابطه‌ی علّی بین آن دو رخداد حکم صادر کرد. 

نکته‌ی قابل تأمل آن است که گاه رخدادی در دو جامعه‌ی مختلف  (مثلا A و B) اتفاق می‌افتد. افراد جامعه‌ی A ممکن است در مواجهه‌ی با آن روشی مسالمت‌آمیز انتخاب نمایند اما در جامعه‌ی B ، افراد خودکشی را به عنوان تنها راه حل برون رفت از آن وضعیت برمی‌گزینند. به عبارتی دیگر، نظام ترجیحات افراد دو جامعه در برخورد با چنین رخداد واحدی متفاوت است. مطالعات خودکشی در استان ایلام لازم است که ناظر بر نظام ترجیحات افراد باشد. زیرا بر اساس روش تغییرات متقارن دورکیم، تفاوت نظام ترجیحات افراد در برخورد با رویدادی یکسان می‌تواند بیانگر عدم وجود رابطه‌ی علی و معلولی بین متغیرهای پیشینی محققین باشد.

 

5) جا به جایی رابطه‌ی علّی (علت تلقی کردن معلول)

 

در اظهارنظر صاحب‌نظران، گاه شاهد مستقل تلقی کردن علت و توقف تسلسل علّی بر اساس منطق تقلیل‌گرایانه هستیم. نظیر ارجاع کلیت پدیده‌ی خودکشی به «افسردگی» و تلقی کردن، افسردگی به عنوان متغیر مستقل و علت اساسی یا به تعبیر برخی، علت العلل خودکشی. در حالی که افسردگی خود معلول علل دیگری است که باید مورد مطالعه قرار  گیرند. عللی که گاه  باید آن‌ها در سطح ساختارها جستجو نمود نه عوامل روانی. 

دورکیم در این خصوص اظهار نموده: «آن‌چه به نظر ما کاملاً بدیهی است این است که حیات اجتماعی را نمی‌توان صرفاً به مدد  عوامل روانی یعنی حالات شعور فردی تبیین کرد. در واقع، آن‌چه به وسیله‌ی تصورات جمعی روشن می‌شود شیوه‌ای است که گروه به مدد آن، در باره‌ی روابط خود با  اشیاء خارجی که از آن‌ها متأثر است می‌اندیشد. اما گروه، ساختمانی غیر از فرد دارد و اشیائی که گروه را متأثر می‌سازند با اشیائی که فرد از آن‌ها متأثر است فرق دارند. و تصوراتی که اذهان و اشیاء واحد را بیان نمی‌کند نمی‌تواند به علل یکسان مربوط باشد. برای فهم این که چگونه جامعه خود و عالم پیرامون خود را تصور می‌کند باید به طبیعت جامعه توجه کرد نه به طبیعت اجزای آن» (دورکیم، 1383: 16).

 

6) پرتاب تیر در تاریکی (فقدان اطلاعات دقیق)

 

تکثّر مراکز جمع‌آوری آمار مربوط به خودکشی  و ماهیت طبقه‌بندی شده‌ و محرمانه بودن  این آمارها، سبب شده است تا نخست، اطلاع دقیق و یک‌کاسه‌ای از آسیب مذکور ارائه نگشته و دیگر این که  دسترسی محققین به این اطلاعات و ارقام محدود شود. عوامل مذکور سبب شده‌اند که گاهی اظهار نظرات و برنامه‌ریزی‌ها «رجماً بالغیب» گردند. امروز اطلاعات، اعداد و ارقام مربوط به خودکشی جزء آمارهای عادی کشورها به شمار می‌رود و اگر محدودیتی در این زمینه وجود داشته باشد برای افراد عادی است نه پژوهشگرانی که قصد مطالعه و بررسی آسیب‌های اجتماعی را دارند. شواهد تجربی بیانگر آنند که برخی از محققین مجرب به دلیل ناکامی  از دست‌یابی به آمارهای مستند خودکشی در استان ایلام از انجام پژوهش در این زمینه ناامیدانه منصرف گشته‌اند. 

 

7) عدم اشباع داده‌ای و نظری

 

گاه معیار قضاوت افراد در اظهار نظرات، داده‌های منفردی است که به اشباع نرسیده‌اند. مشاهدات منفرد، نمی‌توانند مبنای عمل قرار گیرند زیرا از قابلیت تعمیم برخوردار نیستند. 

 

8) غفلت از روش‌های بنیانی و متعهدانه

 

یکی از ویژگی‌های آسیب‌های اجتماعی آن است که بازسازی آن‌ها به دلیل ملاحظات اخلاقی جهت مطالعات پژوهشی امکان‌پذیر نیست. لذا محققین مترصد فرصت‌اند تا در صورت بروز این آسیب‌ها به پژوهش در خصوص نحوه‌ی تکوین و روش‌های پیشگیری از آن‌ها و نیز رسیدن به نظریه بپردازند.

نظریات تخصصی، برایند پژوهش‌های «بنیانی» و «متعهدانه» اند. پژوهش‌هایی که قصد آن‌ها پاسخ دادن به سئوالی بزرگ و گسترش قلمرو علم است. تمامی پژوهش‌های صورت گرفته در خصوص خودکشی «کاربردی» اند. حتی تحقیقات اصولی مبتنی بر نظریه‌ی بنیانی (گراندد تئوری) نیز به میزان بسیار محدودی انجام پذیرفته است. 

از سالیان پیش، نویسنده این سطور به مسئولین گوشزد نموده که ایلام محیطی مساعد بر ای انجام پژوهش بنیانی در رابطه با خودکشی است و از طریق این پژوهش‌ها می‌توان به نظریه رسید. لذا ضروری است که سند خودکشی تدوین، گروه‌های پژوهشی مرکب از رشته‌های مختلف تعیین و بودجه‌های مطالعاتی آن مشخص گردند و مصوب شود که تحولات سیاسی و تغییرات مدیریتی هیچ خللی در روند فعالیت این تیم مطالعاتی پدید نیاورد. اما این پیشنهاد، همواره با «نگاه عاقل اندر سفیه»  مسئولین مواجه شده است. 

 

9) توهم انفکاک حوزه‌ی نظر از عمل 

 

مسئولین، با تفکیک میان حوزه‌ی نظر و عمل (اجرایی)، بحث‌های آکادمیک و دانشگاهی در مورد آسیب‌های اجتماعی را معادل نوعی «آرمان‌گرایی علمی» دانسته  و خود را مستغنی از شنیدن این مباحث می‌دانند زیرا عاملیت را به حوزه‌ی اجرایی داده‌اند. آنان رویکرد آکادمیک را رویکردی نظری و در خلاء تلقی کرده که – با مسامحه‌ی در تعبیر -   هم‌ارز نوعی «خیال‌بافی علمی» است و نیز،  خود را – به پشتوانه‌ی کار اجرایی – صاحب تجربه‌ای می‌دانند که آنان را از هر گونه اتکا به رویکرد نظری و آکادمیک مستغنی نموده است. 

 

10) تئوری زدگی

 

تئوری، و سازه‌های نظری، لنزی  است که از دریچه‌ی آن می‌توان ابعاد وسیع یک پدیده را محدود و کرانمند نمود تا امکان مطالعه‌ی علمی آن فراهم گردد. تئوری ابزاری است در دست محقق که او را به یافتن معنا و دست‌یابی به شناخت، دلالت می‌کند. برای مطالعه‌ی آسیب‌ها لازم است که تئوری‌ها را متناسب با میدان تحقیق انتخاب و بومی نمود و از ظرفیت نظری آن‌ها برای استخراج فرضیات معتبر و مفاهیم مستدل، استفاده نمود. 

در پژوهش‌های مربوط به آسیب‌های اجتماعی و خودکشی، شاهد حجیم بودن بخش چارچوب نظری هستیم. محقق، تمامی تئوری‌های را در یک فصل جمع نموده تا نقش «زینه المجالس» را ایفا نمایند. در این هیاهوی تئوریک، موضع محقق مشخص نیست و صدای او در لابلای این ازدحام نظری گم شده است.  امروزه، گویا متراکم نمودن فصل دوم تحقیق از نظریات متنوع و متعدد به عنوان یک فضیلت تبدیل گشته است. 

 

11) ناهمگونی تلفیق نظری

 

در ادامه‌ی خطای تئوری زدگی باید اذعان نمود که «تلفیق نظری» و «بازسازی تئوریک» باید مبتنی بر مبانی «معرفت شناسی» و «هستی شناسی» و با توجه به «سطح تحلیل نظریه» انجام پذیرد. در بیشتر پژوهش‌های صورت گرفته، محقق بدون توجه به مبنای پارادایمی تئوری‌ها و پیش‌فرض‌های آنتولوژیک و اپیستمولوژیک ، اقدام به تلفیق ناهمگون نظری نموده است. تلفیقی که چون پیوند زدن یک کلیه ناساز، بدن آن را پس خواهد زد. چنین تلفیقاتی جز آشفته نمودن فضای مفهومی ، کارکرد دیگری را ایفا نمی‌نمایند. 

 

12) توصیف به جای تبیین

 

بیشتر مطالعاتی که در خصوص خودکشی صورت گرفته‌اند به دلیل تکیه بر روش‌های کمی ، به ترسیم سیمای آن پرداخته‌ و متکی بر نوعی سنخ‌شناسی‌اند. این رویکرد گزارشی از خودکشی به توصیفی منجر شده که در سطح لایه‌ی  مورفولوژی باقی مانده است. تبیین رفتارخودکشانه ، نیازمند رسوخ به لایه‌های فیزیولوژیک و رفتارهای گروهی است.

 

13) غفلت از انواع جدید و روزآمد خودکشی

 

اتراق تئوریک پژوهشگران در قلمرو تئوری‌های کلاسیک خودکشی و تحلیل این پدیده بر اساس فرضیات مستعمل، مانع از دیدن گونه‌های جدید و روزآمد این آسیب و نام‌گذاری آن‌ها شده است. تمام گونه‌های خودکشی از نظر پژوهشگران چند موردی است که دورکیم آن‌ها را ذکر نموده است. به عنوان مثال می‌توان به خودکشی‌های ناشی از تلقین برنامه‌ی «نهنگ آبی» اشاره نمود که فراوانی روزافزون آن‌ها می‌رود که این نوع از خودکشی را به گونه‌ای مستقل تبدیل نماید. گونه‌ای که سازه‌های نظری پیشین از تبیین آن عاجزند.

 

و بالاخره:

آن شرح بی‌نهایت کز زلف یار گفتند

حرفی است زان هزاران کاندر عبارت آمد